يه روز كه اومدم مدرسه دنبالت، ديدم ناراحتي، گفتم چي شده؟ گفتي فرشته براي يكي از دوستات كادو مجسمه آورده و صبا (دختري كه مجسمه كادو گرفته) تو مدرسه گريه مي كرده. من گفتم خب ميتونه مجسمه ها رو بذاره تو اتاقش كه تو گفتي آخه بزرگونه بوده... وقتي اومديدم خونه، مانتو و مقنعه درنياورده، رفتي توي اتاق و ديدم داري يه سري وسيله ميچپوني تو يه زنبيل، گفتم چي كار ميكني، گفتي ميبرم براي صبا كه خوشحال بشه حالا من نميخواستم برخورد اشتباهي درقبال اين نوعدوستي ت داشته باشم، براي همين گذاشتم وسايلو جمع كني و يه ساعت بعد بهت گفت به نظرم آدم بايد چيزهاي نوش رو كادو بده و بعدا ديدم فقط دوتا برچسب گذاشتي تو كيفت كه براي صبا...